موقت(بشتاااابید بشتااابید)

ساخت وبلاگ
 پدر جان که از دیشب همونجور جلوی تلویزیون خوابش برده بود و هنوزم به همون حالت دراز کش داره اختتامیه جشنواره نگا میکنه  تا لحظاتی دیگر اگر زخم بستر نگیره کپکه رو میزنه دیگه:-/ ماشینو حالا زده تو پارکینگ منم نمیتونم درش بیارم میگه خودت برو ماشینو بیار بیرون:-/ این اطرافم که همش پارکو فضای سبزه هیچ خبریم نیس پیاده بریم بیرون الان هممون بیکار نشستیم نگاه هم میکنیم:-/ حتی توتکم ساکت نشسته زل زده به پنجره رو به‌روش:-/ روزای تعطیل ماهم به همین زیبایی میگذرد... موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 7:21

۱. دخترخالم بعد سه هفته دیروز رفت تهران میخواست صبح بره ها ولی چون پولای توی کیفشو برداشته بودم قایم کرده بودم تا ظهر میزد تو سرش دنبالش میگشت بعد از ظهر بلیط گرفت دیگه رفت وقتی کیفشو باز پرت میکنه رو تختمو(محتویاتش کلا پاشیده بود رو تخت) راشو میکشه میره همین میشه دیگه:-/ +باشد درست عبرتی برای آیندگانِ کیف پول ولو کن رو تخت دخترخاله ۲. اینجام تو اداره ارشاد اتیش سوزی شد امروز یه جوری اتیش میزد بیرون گفتم کل شهر میسوزه الان ۳. امروز میخواستم چوبای درو بچسبونم دیدم چسبای یک دو سه تموم شده با الین رفتیم گرفتیم تو کوچه اومد دستمو بگیره دستش محکم خورد به چسبا اسپریش افتاد همه چیش پرت شد یه ور برداشتم درستش کردم اون سرشو اومدم بزارم رو لوله(اونی ک فشار میدین پیس پیس میکنه) اصن نگا نکردم به کدوم سمته تا فشارش دادم هرچی توش بود اسپری شد تو صورتو دهنم :-/ هنوز بو چسب میدم:-/ ۴.اینم بشنوین ۵. سه هفته پیش یه تصمیمایی برای زندگیم گرفتمو مصمم بودم برای انجامش ولی اصلا انگار قسمت نبودو نیست... ۶. اینجا یه شیکسون بود یادتونه؟! اونقد بچه های کانال از سایتش تعریف کردن رفتم از بازار‌ برنامه شو ریختم ساعتاو کتونی تقریبا بالای پنجاه درصد آف خورده‌ بود  سه تا ساعت ازین صفحه بزرگا سفارش دادم دیروز یکی رسید امروزم دو تای دیگه پستچیه همون قبلیه بود وقتی گوشیشو داد دستم میگه ان شالله دیگه میدونین باید موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 7:01

دلم یه خونه تکونی(در اصل وبلاگ تکونی) اساسی میخواد از اسم وب گرفته تا قالبو هدر و همه چی + حالا فک نکنین فقط وبمو دلم میخواد تغییر بدم اونقد برای عید برنامه چیدم اونقدر میخوام تغییر بدمو تغییر کنم... ولی میدونم همش مال همین الانه که پر از انگیزهو شور زندگیم احتمالا دم دمای عید کلا همه شون از سرم بپره:)) مگر اینکه یکی مثه مامان یاریم کنه(که اونم حس میکنم الان برا اینکه نزنه تو ذوقم داره پا به پام ایده میدهو از خودش ذوق نشون میده) +اهنگ شاد بشنوین(+) موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 12:22

نامه داشتم رفتم دم در مامور پست میگه فلانی شما هستین گفتم بله

گوشی شو داده دستم میگه...(نشنیدم)

نور میزد تو صفحه نمیدیدم فک کردم باید اثر انگشتم ثبت شه

انکشت اشارمو محکم فشار‌دادم رو صفحه گوشیش منتظر واستادم بوقی بیقی صدایی چیزی ازش دربیاد

 پوکر زل زده بود بهم

میگه چرا امضا نمیکنین؟!

دیدم اوضاع خیته

گفتم اممم اها داشتم فک میکردم کدوم امضامو بزنم


کی گفته من حرف نزنم همه میگن لالم؟!

موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 12:22

(*حذف شد*) +کانال زدم که راحت باشم هر روز بنویسم ،خودسانسوری نکنم  وقتی چیزی مینویسم به صدبار نخونمشو پاکش نکنم ولی الان بعد پنج شیش ماه دوباره دچارش شدم:-/ فکر کنم باید برم تو همون دفتر چند سال پیشم بنویسم ++ همه تغییر کردیم از خوندن آرشیوم و آرشیوهاتون فهمیدم روزگار بدیه همه بجای شادتر شدن غمگین ترو گوشه گیرتر شدیم متاسفانه و متاسفانه تر اینکه اسم این گوشه گیری رو پختگی میذارن و اون شادابی قدیمو بچگی... موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 12:22

الان داشتم وب یسرا(باز آی)رو میخوندم یاد قدیم افتادم دوباره:)) چه خوب بود و تکرارنشدنی یک چیزی که منو از نوشتن توی این فضا دلسرد کرده همین سردو خشک بودن فضاس اصن اون جمع مون یه چیز دیگه ای بود جنبه داشتن همه انگار ، مخصوصا وبی که میرفتیم میریختیم سرش:)) حاجاغارو میگم یه آدم شوخو حاضرجواب بود(الانم هست در اینستا به سر میبره) نمیدونم چجوری بود ولی همه راحت بودیم اونجا انگار برادرمونه انگار چندین ساله میشناسیمش از همونجا با بقیه آشنا شدم دلم برای صحیلم تنگ شد با اون طرز خاص نوشتنش:)) با اون پاستیل خوردناش:)) سر همون پاستیلم با زنش آشنا شدو ازدواج کردن:)) باورتون نمیشه قد داشت چنار:-/ هیکل:-/ ماشالله حساب کرده بودیم با مامان دو برابر ما بود عرض شونه هاش :)) سبیل چنگیزی ...بعد مینشست کیلو کیلو پاستیل میخورد:)) سودا و سوتی هاش ...شاید باورتون نشه ولی این موقع شب میرفتم وبش پستاشو میخوندم(حالا بگو مگه مرض داری این موقع میری تو که میدونی به غلط کردن میوفتی) با کلمه به کلمه ی پستاش درحد خفه شدن میخندیدم اخرا صدای خروس دهن بسته میدادم نمیشد بلندم خندید:-/ مریم گلی چه حرصی میخورد:)) بابا بچه بودم مخ همه رو میخوردم از بس حرف میزدم مخصوصا مخ حاجیو:)) اصلا میرفتم نظر میذاشتم میدونستم جوابم چیه ینی میدونستم ناراحت نمیشن ولی الان والا جرات نداریم بگیم بالا چشمت ابروعه آدمو میخورن:-/ اصلا حس میک موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 12:22

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

دوستان کسی اینجا طوطی نداشته تابحال؟!

که از وقتی جوجه بوده داشته باشه؟!

ما حدود هفت ماه پیش یه جوجه طوطی گرفتیم تا همین ماه پیش خیلی پر پرو خوشگل موشگل بود

الان شبیه این بی خانمانا شده

رو سرش دو پره رو بدنش شیش هفت تا

از پستهو کف دریا بگیر تا مولتی‌ویتامین بهش دادیم چاق شده ولی پر درنیاورده:-/


چی به بچم بدم خوشگل شه؟!

موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

دروغ چرا

وقتی میام میخونمتون میبینم اینقد خوب مینویسین

دلم میخواد اینجارو حذف کنم برم یه گوشه بشینم به افق خیره شم


+داشتم ازتون تعریف میکردم فقط:-/

کی گفته من میخوام اینجارو حذف کنم؟!:))

موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

تابستون که شروع کردم به یاد گرفتنش یک تفریح بود برام خیلی خوشم اومد محی(همون پشمکمون) گفت بیا بفروشیم من پیج میزنم کارمون میگیره مردم اینارو دوست دارن ولی گفتم نه بابا من که به پولش احتیاجی ندارم شاید کمکت کنم ولی پولشو نمیخوام محی هم گفت فک میکنی من احتیاج دارم؟! برای خودمون خوبه هنوز بعضی چیزارو متوجه نشدی انگار این گذشت تا اینکه اخرای تابستون با پدرجان ما یک دعوایی رفتیم خب بابام در عین روشنفکر بودن بسیار خسته س  و دوست داره بقیه هم خسته باشنو هیچ جا نرن کاری نکنن کلاس نرن کلا هیچی بشینن تلیویزون ببینن و درطی اون دعوا من متوجه شدم نه تنها باید مستقل شم کاملا (به شدت من وابسته به خانواده بودم) باید دستمم بره تو‌جیب خودم  و اینکه خوب من وقتی دعوایی میشه و میدونم کاملا حق با منه و دارن بهم زور میگن تا وقتی خودشون نیان معذرت خواهی کوتاه نمیام از سرسنگین بودنم:دی ازونجا به بعد فهمیدم چرا محی اون حرفو زد و این هنرو زدیم تو کار دادیم به یه مریم خانمی که مزون داشت(نمیدونم چرا همش فک میکردم مزون فقط به اینایی میگن که لباس عروس میفروشن:)) ) خلاصه حالا با وجود هزار بدبختی نزدیک شب یلداس و گفته تا فردا ده پونزده تا گردنبندو دستبند میخوام چون مشتریام زیاده و کمری برای اینجانب نمانده +فردا شب اگر تموم شد اینا:( عکسشو میذارم ته همین پست^__^  ++ من بعد اون پست بعد که الان میشه قبل این: دی ت موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

میدونین من کلا زود احساساتی میشم  بعد بعضی وقتا سر یک چیزایی احساساتی میشمو چشام پراشک میشه که همه میخندن بهم:))) مثلا تابستون تو کانون حضرت زینب کنار کلاسا به بچه ها موسیقی هم یاد میدادیمو باهاشون سرود کار میکردیم اخر دوره اینا رفتن بالا کنار هم شروع کردن به خوندن بعد من احساساتی شدمو تا مدت ها محی داشت بهم میخندید والا خیلی اون موقع قشنگ بود اخه همه شون چهار پنج ساله ریزه میزه کوچولو موچولو با اون دستای نازشون تکون تکون میخوردنو شعر میخوندن من احساساتم زد بالا خب:-/ :)) حالا ما هرسال شب چله هرجای کشورم که باشیم میایم جمع میشیم خونه مامانی خونه شون ازین خونه قدیمیاس که یک حوض داره دور تا دورش اتاقه ولی امسال نشد تنها بودیم تقریبا ، ما بودیمو یکی از عمه هام نوه ها جمع شدیم گفتیم برای اینکه مامانی غصه دار نشن یک جشنی بگیریم تولدشونم که هست دیگه چه بهتر یک کیک هندونه ای گرفتیم + کادو گرفتیم ازینا گرفتیم ^___^ (که خب میزون نشد هرکار کردیم) البته من هنوووز به شدت سرماخوردم به شکل جنازه داشتم اینور اونور میرفتم و خب وقتی مامانی شمعارو فوت کردنو میخندیدن وقتی از تو گروه بقیه عکس فرستادن که دورهم جمع شده بودنو همه حالشون خوب بود خنده های واقعی توی عکسا  بالاخره آدم بازم احساساتی میشه اونم وقتی یکیو حس کردیم داریم از دست میدیم ولی توی عکس سرحال داشت نگاه لنز دوربین میکرد و اینکه من همیشه موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

قبل هر سخنی باید بگم فلسفه خیلی خاک بر سره:-/ ایشالله دانشمندا خنگ شن نتونن دیگه نظریه بدن بیرون:-/ و اینکه شب امتحان آدم متوجه خیلی چیزا میشه مثلا من یه کتابخونه ازین خوشگلا که روش گلدونم میذارن تو اتاقم کم دارم:-/ کتابامو الان متوجه شدم تو کمد لباسام میذارم اشتباهی!!! یا اینکه متوجه شدم وقتی میخوام برم بیرون همون ذره المثقال رژی هم که میمالم با دویست روش سامورایی با دستمال میزنم روش کمرنگ شه  یا متوجه شدم نیم رخ سمت راستم بهتر از سمت چپمه  باز ابروی سمت چپم دمش خوش حالت تر از سمت‌راستیه س ولی راستیه پرتر از‌چپیه س  من نمیتونم فرق راست بزنم همیشه باید به چپ باشه چون سمت راست وقتی کج میشه پیشونیم از کنار تا پس کلم میره  یک چیز خیلی جالب انگشت کوچیکه دستمو نمیتونم تنهایی خم کنم همش اون کنارش باهاش خم میشه(خیلی سعی کردما نشد حتی اون کناریو بستمش به در بازم خم میشد) اعصاب دستم ناقصه فک کنم:-/ ناخنای پام به شکل کاملا متقارنی شکستن  اینکه میگن دور مورچه دایره بکشین نمیتونه ازش بره بیرون همش چرته خیلی ریلکس و بدون اینکه اصن توجهی نشون بده میره زیر کتابو غیب میشه پنجره ی اتاقم با اینکه دو جداره س ولی مثه چی باد میده:-/ این همه بادو نمیدونم از کجا میاره وقتی بیرون خبری نیس:-/ میز تحریرمم مشکل داره من نمیتونم چارزانو بزنم درس بخونم همش پام گیر میکنه بهش باید برم یکی بلندتر بگیرم اینجوری نمی موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

شما به کسی که ناخن گیرو جای فلش میخواد به زور بزنه به کامپیوتر چی میگین؟!

موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

دنبال چسب زخم بودم میدونستم تو یکی از کیفام دارم همینجور کیفامو درمیاوردمو توشونو نگا میکردم یکی از کیفامو از تابستون انداخته بودم گوشه ی کمدم توشو گشتم تو یکی از جیبای مخفیش این دستبنده رو پیدا کردم:-/ اصلا نمیدونم مال کیه هیچکس نداده براش درست کنم چون سالمه برا دستم گشاده پس خودمم درستش نکردم کسیم بهم هدیه دستبند نداده هیچ کدوم از اعضای خانواده هم تابحال ندیده بودنش:-/ نمیدونم از کجا پیداش شده  چند ماه پیش تو یه کیف دیگم دو تا انگشتر تک نگین یکی طلایی یکی نقره ای پیدا کردم که اونا برام گشاد بودم  و حتی تو انگشت اشارمم که مینداختم میوفتاد از دستم باز قبلترش گردنبند وان یکاد طلامو که مطمعن بودم توی جعبه جواهراتم گذاشته بودم رو وسط یه عالمه کاموای بهم گره خورده ته کمد کیفام پیدا کردم نه اون کامواها مال من بود نه من کاموا تو کمد کیفام میذارم حتی موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

 + اینم وضعیت ماس منم از یه ساعت بعدش نتونستم دیگه آن بشم و همونجور کانکتینگ مونده در اصل میشه گفت باید برای چند روز با اون چنل خداحافظی کنم و بیام مخ شمارو بخورم:-) ++خب نمره اولین امتحانم که بشدت حس میکردم میوفتم و اصلا پاس نمیشه امروز اومد... نوزده:)) خودم چند بار چشامو مالوندم ببینم واقعا دارم درست میبینم یا نه:)) +++ امروز رفته بودم یه فروشگاهی یک انگشترایی اونجا بود که واقعا دلم میخواست برم و طراحشو از نزدیک ببینم بسیار خوش ذوق و خلاق تشریف داشتن این یکی از نمونه ها بود بقیه از بس فاطمه میخندید کاملا تار افتاده و هیچی معلوم نیس ....همینم تار شده البته:)) ++++ موقع امتحان این دفعه یک مرد جوون اومده بود به جای پیرمردی که عکسو شماره هامونو چک میکرد رفتم جلو کارتمو گرفت یکم نگاش کرد بعد زل زد بهم باز نگا کارت کرد میگه فامیلتون...گفتم...  میگه امتحان چی دارین...بزم جوابشو دادم باز یکم مقایسه کرد عکسو قیافمو  کارتو گرفت سمتم گفت بفرمایید بشینین کارتو گرفتم کشیدم که برم از جلوش ولی ول نکرد:-/ دوباره کشیدم بازم سفت گرفته بود و اصلا نگاهمم نمیکرد داشت خیلی ریلکس نگا جلو میکرد:-/ فک کنم چند دیقه فقط من میکشیدمو اون میکشید با اخم برگشتم میگم نمیخواین ول کنین کارتمو هیچی نگفت:-//// میخواستم کلاسور رو میزو بکوبم تو سرش ینی بعد چند دقیقه میگه ازونور نرین بیاین ازینور برینو کارتو ول کرد موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

از وقتی اون پسر بچه ده ساله رو دیدم که چندین اختراع داشتو مشاور نوبخت بودو طراح خودرو(!)  به فکر فرورفتم ببینم من چه گلی به سر این مملکت زدم و یادم اومد در سال دوم دبیرستان یک کشفی داشتم که وقتی بازگوش کردم معلم زیستمون تا چند روز تشنج میکرد کشفمان هم این بود که گنجشک مخرج نداره ( ببینید ) (به عنوان نکته کنکوری دارم بهتون میگم تابحال جایی نگفتمش ریا نشه) مدیونین اگر فکر کنین من به اون سن هنوز نمیدونستم مخرج چیه:-/  موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

امروز بعد ناهار دکتر الف خم شد رو میز هرچی خرده نون بود جمع کرد ریخت تو دستش بعدم خودشو کج کرد همه رو پاشید رو زمین:-/ همه با قیافه کج داشتیم نگاش میکردیم یکی میگه دکتر این چه کاری بود میگه اع دیدی عادت دارم میزو تمیز میکنم همه رو پرت کنم یه ور:-/ از دکترا هم قطع امید کردم دیگه این حرکتو که دیدم یاد الین افتادم وقتی یکی دو سالش بود مامان برای اینکه کثیف کاری نکنه جدا از سفره یک پارچه پهن میکرد که روش غذا بخوره بعد اینکه غذاشو میخورد تا مامان بشقابشو برمیداشت ینی به سرعت برقو باد مهلت نمیداد بگیریمش حتی بلند میشد دو گوشه پارچه رو میگرفت شروع میکرد به تکوندنش بعدم پارچه رو میداد به دست مامانی که با قیافه زار واستاده بود دم آشپزخونه‌ و میرفت تو اتاق بازیشو میکرد + و جالب اینجاس هم مامان هم الین این حرکتو هر روز تکرار میکردن:-/ موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

خیلیا بهم گفتن چرا از دانشگات نمینویسی یا از سوتی هایی که میدی حتی چند نفری ناراضی از تغییر‌ روند وبلاگ هستن که حالت قدیمیشو از دست داده خودم ک نمیفهمم چه تغییری کرده ولی انگار تغییر کرده:)) شاید باورتون نشه ولی سوتی ندادم اصلا:-/ و اون تیکه های بامزه ای هم که اتفاق میوفته اصلا موقع نوشتن جالب درنمیاد یا من نوشتن یادم رفته یا واقعا اون اتفاقات در اون زمانو مکان فقط جالب بودن... دروغ چرا دومین امتحانم اونقد استرس داشتم که وقتی کیفمو دادم به مسئول گرفتن وسایل رامو کشیدمو رفتم و شماره ی کیفمو خودش اومد داد بهم... اینم اون موقع همه خندیدن ولی الان بنظرم بیمزه اومد تعریفش کردم:)) و اینکه اونقدری اینا بچه ن مخصوصا پسرامون که اگه سوژه یا اذیتشون کنم حراست منو به جرم کودک آزاری میگیره(آیکون کوبیدن بر فرق سر) موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

مرسی از دعاهاتوووون

واقعا ممنونم

انگار فقط یک معجزه میتونست اون عمارتو برامون نگه داره

و نگه داشت:-)


+این عکسو دیشب در‌اوج ناراحتی و ناامید گرفتم

و به این هم فکر میکردم فردا هزارمین روز وبمه چقد دلم میخواست یک پست با خوشحالیو شادی بذارم

ولی بخاطر ایشون↓ بشدت ناراحت بودم (مرسی بازمممم کلیییی متچکرمم)


موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False"> #به_بهانه_تولد_فرهاد #بیستونهم_دیماه موقت(بشتاااابید بشتااابید)...
ما را در سایت موقت(بشتاااابید بشتااابید) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcheraqmoshig بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:40